آن روز شهاب به خاطر شب بدی که گذرانده بود در خانه ماند تا استراحت کند.کامبیز نیز تماس گرفت و به یلدا تأکید کرد مانع آمدن شهاب به شرکت گردد و قرار شد برای بعد از ظهر هم سری به شهاب بزند.یلدا به محض بیدار شدن از خواب مشغول رسیدگی به اوضاع خانه شد ، سوپ خوشمزه ای درست کرد،دوش گرفت و لباس زیبایی پوشید و روسری قشنگی به سر کرد و آرایش دلپذیری به صورتش داد. ادامه مطلب ...
نیلوفر
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ
اوایل آذر
ماه بود .یک شب وقتی یلدا بی حوصله کتاب هایش را ورق می زد و روی کاناپه
ولو شده بود، صدای دسته کلید شهاب را شنید از جا برخاست و خودش راجمع و
جور کرد.امدن شهاب به داخل سالن طولانی تر از همیشه به نظرش رسید .سر بلند
کرد تا علت تاخیر را در یابد.سر شهاب به پایین خم شده بود وموهایش روی
صورت او پریشان بودند. ادامه مطلب ...
نیلوفر
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ
آن
روز قرار بود نرگس و فرناز برای اولین بار به خانه ی شهاب بروند و روز
تعطیلشان را با هم بگذرانند. آنها نزدیک ظهر آمدند و سه تایی در اتاق کوچک
یلدا جمع شدند. ابتدا از خانه و زندگی شهاب و سلیقه ی یلدا و بعد هم از
دانشکده و بچه ها و اساتید و سهیل حرف زدند. فیلم روز عقد را نگاه کردندو
عکس ها را دست به دست چرخاندند ونظریابی کردند، چای نوشیدند و میوه
خوردند. ناگهان زنگ نواخته شد ادامه مطلب ...
نیلوفر
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ