سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

...آسمان کویر سراپرده ملکوت خداست...

...آسمان کویر سراپرده ملکوت خداست...

                                                          دکتر شریعتی 


آن شب من نیز خود را بر بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن، مرغان...

ادامه مطلب ...

رمان همخونه فصل 18

یلدا دقایقی بود که بی هدف روی سکویی در محوطه ی خارجی دانشگاه نشسته بود و بچه ها را تماشا میکرد. تمام افکارش حول و حوش گفتگوی چند روز پیش با کامبیز میگشت هر چه منتظر ماند از جانب شهاب حرفی راجع به میترا و پدرش گفته نشد.
شهاب همان رفتار گذشته را داشت. باز هم شبها دیر به خانه میامد و صبح زود میرفت و یلدا کلافه بود و نمیدانست چه خواهد شد. 
ادامه مطلب ...

زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی! (طنزی خواندنی)

یک سالگی: در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد... !

ادامه مطلب ...

رمان همخونه فصل 17

آن روز شهاب به خاطر شب بدی که گذرانده بود در خانه ماند تا استراحت کند. کامبیز نیز تماس گرفت و به یلدا تأکید کرد مانع آمدن شهاب به شرکت گردد و قرار شد برای بعد از ظهر هم سری به شهاب بزند. یلدا به محض بیدار شدن از خواب مشغول رسیدگی به اوضاع خانه شد ، سوپ خوشمزه ای درست کرد،دوش گرفت و لباس زیبایی پوشید و روسری قشنگی به سر کرد و آرایش دلپذیری به صورتش داد. ادامه مطلب ...

اگر شوهر آدم برنامه نویس باشه (برنامه نویسها بخوانند)...

شوهر: سلام،من Log in کردم.

 

زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟

شوهرBad command or File name

 

ادامه مطلب ...