ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گلی از شاخه هاچیدم برایت / زدم بوسه به یادت بی نهایت
اگر قاتل تو را کشت ای قناری / بگو آخر ، که گیرد خونبهایت !
شب پنج شنبه 29شهریور بود، یلدا که تلفنی تمام اتفاقات را به فرناز ونرگس گزارش داده بود، حالا احساس بهتری داشت. از آنها خواسته بود تا فردابرای مراسم عقد در کنار او باشند، وقتی به فردا فکر میکرد دلشوره سراپای وجودش را فرار میگرفت.
ادامه مطلب ...نوشته شده در اوایل سال ۱۳۵۰ شمسی. «... من نه یک بورژوایم که «رفاه» طبقاتی مرا به دردها و تنهائیهای موهوم احساساتی دچار کند که زاده بیدردی است و نه یک شاعرمسلک عاشقپیشه و یا عارف طریقت که حرفهای عرفانی یا احساساتی و خیالی بزنم و به ....
ادامه مطلب ...