ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یلدا هیجان زده تر از همیشه مشتاق رفتن به خانه بود کتاب ها را با عجله میبست و داخل کیفش فرو می داد .... نرگس نزد او آمد و گفت: یلدا امشب بهتزنگ می زنم راجع به (هدایت) برام توضیح بدی. راجع به خودش؟ هم راجع بهخودش هم راجع به آثاراش . خب بگو به جای تو هم تحقیق کنم دیگه. نرگس خندیدو گفت: اینطوری که شرمنده ات میشم ولی گذشته از شوخی راجع به آثارش خیلیمشکل دارم
ادامه مطلب ...دررا باز کرد و از خانه بیرون آمد. پسر همسایه ی روبه رو که یلدا نامش رامزاحم (پشت شیشه) گذاشته بود، آماده و سرحال گویی منتظر یلدا بود، لبخندیزد و سلامی زیر لب داد. یلدا بی توجه به او راه افتاد، پسرک هم ! تاایستگاه اتوبوس راه چندانی نبود. یلدا به نرمی روی نیمکت سرد سایه بان دارایستگاه نشست. ایستگاه تقریباً خلوت بود پسر جوان نزدیک یلدا ایستاد و تاآمدن اتوبوستمام تلاشش را برای باز کردن باب آشنایی به کار بست اما تلاشش بی حاصل ماند و ناگزیر از ادامه مقاومت کنار یلدا باقی ماند.
ادامه مطلب ...یلدا
آن روز ساعت سه آخرین کلاسش را می گذراند. خسته وبیحوصله می نمود که فرناز
به او گفت :" یلدا، امروز ساسان میاد دنبالم، میخوای برسونیمت؟
نه، مرسی. امروز شاید برم رو به روی دانشگاه تهران تا کتاب خاقانی را بخرم
خب فردا برو
نه، دیگه خیلی دیر میشه