ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بعد از آن شب که یلدا تصمیم خود را برای تغییر دادن اوضاع خانه گرفته بود دست به کار شد از وقتی گردنبند امزدی را در گردن شهاب دیده بود اشتیاق خاصی برای انجام هرکاری در خود حس می کرد گویی عید نزدیک است خانه تکانی ای برپا کرده بود که نظیر نداشت تمام خانه را زیر و رو کرد .
ادامه مطلب ...شب پنج شنبه 29شهریور بود، یلدا که تلفنی تمام اتفاقات را به فرناز ونرگس گزارش داده بود، حالا احساس بهتری داشت. از آنها خواسته بود تا فردابرای مراسم عقد در کنار او باشند، وقتی به فردا فکر میکرد دلشوره سراپای وجودش را فرار میگرفت.
ادامه مطلب ...