-
دل تنگی
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 18:00
دلتنگی یعنی زمانهائی که دنیایت ... در کاغذ و قلمی خلاصه می شود در شعری که از تکرار شدن خسته شده در نگاهی که به سقفِ زندگی خواب می شود در سکوتی که زمان هم درعبور از آن دستپاچه می شود در... فراموشش کن ... دلتنگی هم تنها یه واژه است مانند مرگ
-
نیلوفرانه7
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 17:57
هر کسی جای من باشه الان از خوشحالی پر در آورده امامن ... تازه گذشته بودم از این امیدها.....محکم واستادم تا مبادا خیالشون هم از ذهنم بگذره .کلی با خودم کلنجار رفته بودم که نمیتونم داشتم باور میکردم.چقدر هوای دلم بارونی شد......... حاا از امروز باید دوباره به همونا فکر کنم .این دریا بد طوفانیه..چی بگم به خودم بگم تا کی...
-
نیلوفرانه6
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 21:51
150 214 173 139 این رتبه منه بین همه ی آدمای منطقه سه واقعا گیج شدم یه موقع دل میبندی بعد تو اوج دل بستنه ایمان میاری که قدرتشو نداری داری با همه فکرش کنار میای داری باور میکنی مهم ی وجودتو بسیج میکنی که تصمیم بگیری میخوای بری و همه ی کابوسا را کنار بزنی عزمتو جزم میکنی که به تصمیمت ایمان بیاری...اما یهو درست همون...
-
نیلوفرانه5
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 11:17
باز باران با ترانه،می خورد بر بام خانه خانه ام کو؟خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آرد روز باران،گردش یک روز دیرین پس چه شد ؟دیگر کجا رفت خاطرات خوب و رنگین؟ در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست؟ کودک خوشحال دیروز،غرق در غم های امروز یاد باران رفته از یاد،آرزوها رفته بر باد باز...
-
رمان همخونه فصل45
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 17:50
از این به بعد دوباره رمان های قشنگی را که خوندم براتون تو وبلاگ سبزه قرار میدم این هم فصل بعد همخونه.... روز بیست و هشتم بهمن ماه بود . خوشحالی زاید الوصف یلدا و فرناز اشک به چشمان نرگس آورد. نرگس عکس یونس را به آنها نشان داد. یلدا پسندید و گفت آخی مثل خودته. همیشه شوهرت رو همینجوری تصور میکردم. انگار از خیلی قبل...
-
خـدایـا دوسـتـت دارم
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 12:43
خدایا دوستت دارم... هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !! خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست ! خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ، خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کتد . خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد . خدا...
-
رمان همخونه فصل44
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 12:35
حواستون باشه. یلدا خانم رو هم زیاد بیدار نگه ندارید... شب به خیر. بعد از رفتن او کتی بسراغ ضبط رفت و آهنگ ملایمی گذاشت تا به جمعشان حال و هوای دیگری بدهد. در م ورد هر چیزی حرف زدند . یلدا برای آنها جالب بود و آنده برای یلدا . دوباره حرف به شهاب رسید. حواستون باشه. یلدا خانم رو هم زیاد بیدار نگه ندارید... شب به خیر....
-
نیلوفرانه4
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 18:30
سلام سبزه ی من ...امروز تمومش کردم...بعد هشت ماه میدونم که میخواستم تا شب کنکور تموم شه اما امروز تموم شد... خیلی خوشحالم ...امروز ختم قرآنم تموم شد... اونقدر خوشحالم که حتب محلی به حرفهای آدمایی که تو وضع الانم مقصر میدونمشون نددم...فکر کنم بهتره برم سراغ دفترم.. یه بهونه پیدا کردم که میتونم نماد خوبی بدونمش
-
الهی نامه دانشجویان
جمعه 23 تیرماه سال 1391 20:27
الهی! باخاطری خسته، دل به جود و کرم تو بسته…دست از پاچه خواری اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام. گر پاس شوند کریمی، پاس نشوند حکیمی. نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم که چاره ای ندارم جز اینکه بر همین درگاه بمانم و بخوانم و بخوانم. الهی شهریه ها بالاست که می دانی و جیب ما خالی است که می بینی. نه پای گریز از امتحان دارم و...
-
نیلوفرانه3
جمعه 23 تیرماه سال 1391 20:18
بی تو چه آرام به میان رویاهای دست نیافتنی پر میکشیدم اما افسوس که آغوش سرد تو ای غم لحظه ای مرا رها نمیکند ...توباوفاتر از آنی که مرا در این روزهای گرم و در میان آدم های هیچ تنها نهی ...چه زیبا گفت علی تنها ی من که (من هیچ نیستم .مرا کسی نخواست .مراخدا ساخت)... من تنها تر از آنم که این رویای اکنون را به واقعیت پیوند...
-
بیا باهم بگرییم
جمعه 23 تیرماه سال 1391 19:50
چنین غمگین و هایاهای کدامین سوگ میگریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟ اگر دوریم اگر نزدیک بیا باهم بگرییم ای چو من تاریک اخوان ثالث
-
اجابت دعا
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 19:46
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود، از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل میشوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی...
-
حرف هایی برای نگفتن
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 19:11
سخت است حرفت را نفهمند، سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند، حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ، اشتباهی هم فهمیده اند.
-
شعری از فروغ فرحزاد
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 21:59
من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد ودلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
-
اتاق یه کنکوری در آخرین ثانیه ی خوندن
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 19:23
این عکس ها را روز سه شنبه 6تیر وقتی آخرین کلمه را خوندم از اتاقم گرفتم ....میبینید مادر من چه رنجی کشیده این نه ماه کنکورا... خواهشا زیاد نخندین ....فقط 5 دقیقه... و اینم رویاهای قبل کنکور چون گوشیم وطنیه و به پیکس و این حرفا نمیرسه مکتوب میگم این برگه ها رو یکی شون پر عدد (روز شماری قبل کنکور) یکیشون دانشگاه مورد...
-
دل دیوانه تنها دل تنگ
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 19:08
سر خود را مزن اینگونه به سنگ دل دیوانه تنها دل تنگ منشین در پس این بهت گران مدران جامه جان را مدران مکن ای خسته درین بغض درنگ دل دیوانه تنها دل تنگ پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش سرشارترین آنکه می گفت منم بهر تو...
-
و شما ....
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 10:49
و شما : ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید ! پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت. و شما : ای چشمهایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید ! پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت. و شما : ای کسانی که هرگاه حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم... پس از این مرا کمتر خواهید دید !! « دکتر علی شریعتی » (هنر ، ص ۳۷۵ )...
-
با لاله که گفت...
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 10:46
ا از دیده به جای اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصّه که از قصّه عشق می دید که آهنگ جنون می آید می رفت و دو چشم انتظارم بر راه کان عمر که رفته ، باز چون می آید؟ با لاله که گفت حال ما را که چنین دل سوخته و غرقه به خون می آید کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع کز صحبت تو ، بوی جنون می آید...
-
دکتر علی شریعتی / کتاب کویر فصل معبد
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 20:58
نگاه که تقدیر واقع نگردیده و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست , خواستن اگر با تمام وجود , با بسیج همه اندامها و نیرو های روح و با قدرتی که در صمیمیت هست , تجلی کند , اگر همه هستی مان را یک خواستن کنیم , یک خواستن مطلق شویم , و اگر با هجوم ها و حمله های صادقانه و سرشار از یقین و امید و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت
-
نیلوفرانه1
جمعه 16 تیرماه سال 1391 17:10
.. اما بی فایده -ست بار ان می بار د ا نگا ر . .. صدای آن را می شنوم، خاطراتم را میبینم و بوی کسی در سلول های تنم نفوذ میکند دلهره میگیرم و ضربان قلبم تند میشود و باید تند تند نفس بکشم من دیگر از صدای باران بر بام خانه-ام هراس دارم باید بگریزم من کم آور ده ام ...
-
آدمک خر نشوی گریه کنی !
جمعه 16 تیرماه سال 1391 16:47
آدمک خر نشوی گریه کنی ... کل دنیا سراب است بخند... آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند... آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند... دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند... آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند... فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گریـه چـه زیباست،بخند... صبحِ فردا به شبت نیست که...
-
راستی خدا ...
جمعه 16 تیرماه سال 1391 16:23
دلم هوای دیروز را کرده هوای روزهای کودکی را دلم می خواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را می خواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه می...
-
می دونید این مرد، کی بوده؟
جمعه 16 تیرماه سال 1391 15:46
بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت میکرد، تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمدهبود پیش وی میرود. از وی میپرسد «فضلهی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟» او با وجود اینکه...
-
سوالی از مترسک
جمعه 16 تیرماه سال 1391 15:44
از مترسکی سوال کر د م: آیا از تنها مان د ن د ر این مزرعه بیزار نش د های ؟ گفت : د ر ترسان د ن د یگران برای من لذتی به یا د مان د نی است پس من از کار خو د راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم! ان د کی ان د یشی د م و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کر د ه بو د م! گفت : تو اشتباه می کنی! زیرا کسی نمی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 تیرماه سال 1391 15:36
بر بلندای تمامی تفکرات مثبتگرای خویش، محکم بایست و با چشمانی سرشار از کنجکاوی و محبت به دریا نگاه کن، هر آنچه که در خود میجویی را در گسترهی پرتلاطم دریا خواهی یافت. و آنگاه مشکلاتت را به دریا بسپار . . . .
-
شجاعت یعنی این:
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 19:11
یکی از دبیرستان های تهران هنگا م برگزاری ا م تحانات سال شش م دبیرستان ب ه عن و ان م و ض و ع انشا این م طلب داده شد که: ”شجاعت یعنی چه؟” م حصلی در قبال این م و ض و ع فقط ن و شته ب و د : ” شجاعت یعنی این ” و برگه ی خ و د را سفید به م م تحن تح و یل داده ب و د و رفته ی و د ! ا م ا برگه ی آن ج و ان دست به دست دبیران گشته ب...
-
نیلوفرانه
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 10:19
امشب بهترین شب ساله به همه ی کسایی که این مطلب را میخونن توصیه میکنم امشب ده دقیقه به ماه نگاه کنین حرفهای قشنگی برای گفتن داره.............
-
نیلوفرانه
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 09:37
این یادداشت را بالای نوشته ی نوروز دکتر شریعتی توکتاب ادبیاتم پیداکردم ... ای علی ای تنهاترین زمان تنهایی من... کاش می دانستی که من چگونه تشنه ی شنیدن کلام گوارای تو هستم و تک تک واژه های سخن شیرینت را شیره ی جانم می سازم .تو از نوروز می گویی و من در میان کلام توبه دنبال رد پای آشنای کویر (این همسایه ی جاودانه ی تو )...
-
آیین زندگی برتر به زبان رایانه!
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 17:24
- در زندگی و معاشرت با دیگران، نرم افزار باشیم نه سخت افزار. 2- در سایت زندگی، همیشه لینکِ (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم. 3- برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی ، از سه کاراکتر « ع» ، « ش » و « ق » استفاده کنیم. 4- هیچگاه قفل سی دی قلب مردم را نشکنیم . که «تا توانی دلی به دست آور/...
-
یک خاطره دردناک از دکتر شریعتی
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 17:19
محمد لامعی: درون خودرویی نشستم . مرد میانسالی در کنارم نشست؛ کتابی که تصویر دکتر شریعتی بر روی جلد آن نقش بسته بود ، توجه مرد میانسال را به خود جلب نمود. قطره های اشکش را دیدم که به نرمی روی گونه اش می لغزید. پرسیدم با دکتر شریعتی چگونه آشنا شدید؟ گفت: در حسینیه ی ارشاد شنونده ی سخنانش بودم. در اوایل مهر ماه سال ۱۳۵۲...