سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

خدایا


خدایا! به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است! 


بگو که یک پدیده ی مادی نیز به همان اندازه خدا را معنا می کند

که یک پدیده ی غیبی؛

در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت...


و مذهب، اگر پیش از مرگ به کار نیاید،

 

پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد... 

 

 

دکترشریعتی

در آخرین روزهای حیات دکتر شریعتی چه گذشت؟

روزگار پیش از انقلا‌ب و در جریان مبارزات مردم علیه رژیم شاه، افراد بزرگ و موثری درگذشتند که مرگشان در‌ هاله‌ای از ابهام قرار گرفت و روایت‌های متفاوتی از فوت آنها وجود داشت. این افراد همه در یک چیز اشتراک داشتند و آن مخالفت با رژیم پهلوی بود اما محل و شیوه مرگشان – همچنان که محل و شیوه زندگی‌شان – با هم تفاوت‌های بسیاری داشت. رژیم، مرگ همه این افراد را مرگ طبیعی می‌دانست و مردم مبارز آنها را شهید می‌دانستند. دوشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۴۶ مردم خبر درگذشت جهان پهلوان بزرگ و مردمی زمان خود، مرحوم غلا‌مرضا تختی را شنیدند که روزنامه‌ها طبق اعلا‌م ساواک، مرگ او را خودکشی در هتل آتلانتیک گزارش دادند اما در تمام مراسم مردمی، از او با عنوان «شهید» نام برده می‌شد. ۲۱ خرداد ماه ۱۳۴۹ محمدرضا سعیدی از روحانیون مبارز در زندان به شهادت رسید و مرگ او سکته قلبی اعلا‌م شد. در سال ۱۳۵۶ هم دو مرگ مشکوک دیگر در خارج از ایران، دو تن از بزرگترین یاوران انقلاب را از مردم گرفت. سیدمصطفی خمینی (فرزند ارشد امام خمینی) در عراق و دکتر علی شریعتی در انگلستان درگذشتند که از طرف مقامات دولتی مرگ آنها هم سکته اعلا‌م شد. اما همواره در طول مبارزات از آنها با عنوان شهید یاد شده و کسی مرگ طبیعی را برای آنها باور نداشت. بعد از انقلا‌ب تلا‌ش بسیاری شد تا واقعیت‌ها مشخص شود اما خبر درگذشت محمدرضا سعیدی که از همان زمان هم بر اثر افشاگری‌های هم سلولی‌هایش شهادتش مسجل بود، هیچ نتیجه قطعی درباره چگونگی فوت بقیه به دست نیامده است.

19284569288459182744  در آخرین روزهای حیات دکتر شریعتی چه گذشت؟  | http://shariati.nimeharf.com

  ادامه مطلب ...

بابا علی همیشه بود

مونا شریعتی دخترش که در زمان وداع با پدر ۶ساله بود میگوید: « بابا علی بابای خانه نبود در چشم کوچک من معمایی بود غریبه ای بود که گاه حضور پیدا می کرد و حضورش هیاهو بر پا می کرد و این حضور چنان کم بود که از مادرم می پرسیدم (این آقا کیه؟!) بابا علی بابایی بود که گاه می آمد و تمامی عشق ناداده اش را در لحظه ای جمع میکرد و همچو طوفانی بر سر خانه می ریخت!و من نمی فهمیدم که چرا مرا آنچنان بغل می کند و بی رحمانه می بوسد تا صدای گریه ام بلند شود! چرا که در ذهن کودکانه ام نمی دانست برای چنین مردی حتی شنیدن گریه فرزند خود یک حادثه بود! حادثه ای که به قول خودش ممکن بود اتفاق نیفتد! بر شانه هایش سوار می شدم و او را میزدم و از او می پرسیدم (چرا مادرم را تنها می گذاری؟!)و او که نمی دانست به کودک چهار ساله اش چه بگوید ستاره ها را نشانم می داد و در ذهنم بذر خیال می پاشیدو سؤال.

  ادامه مطلب ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدایا چرا بعضی مواقع همه چی دست به دست هم میده تا یکی از بندگان تورا ناراحت کنه