سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

به نام تو که آرام بخش تمام آشفتگی هایی...


ساعت هاست از میان قاب پنجره ای غبار گرفته به آسمان سرد و خاموش این شهر مینگرم و در میان این لحظه های غریبانه زیستن به تو می اندیشم، به ثانیه هایی که در میان تمامی نگاه های سخت نامأنوس، نگاهی گرم، پناه آشفتگی هایم گشت و در میان آوازهای یاس، آوایی امید را برای ظلمات وهم انگیز قلبم به ارمغان آورد.

روزها از پی هم گذشت و تو هر روز از قاب خاطرم دور گشتی و در انتهای ذهن خسته از روزمرگی های بی کرانم در صندوقچه ی روزهای نیک  جاودان گشتی....

 امروز، چه بی تاب دلم غریبه ای آشنا را فریاد می کند....

در گوشه ای از خاطرم نامت روشنگر تمام ثانیه های ساکت این پنجره ی غبار گرفته است گویی یادت را چونان تحفه ای از بارگاه کبریاییت برای جانم به ارمغان فرستاده ای.

پرنده ی خیالم چه بی قرار از روزهای ملال انگیز بودن به آسمان ثانیه های نیک زیستن هجرت نموده است و قلبم چه بی تاب بلندایی را فریاد میکند، بلنداییی به عظمت حضورت، تا فریاد آورد :

ببخشای بر من  روزهای آشفته زیستن در فراموشی حضورت ...............

یادداشت

صادق هدایـت"
.
قایق تان  شکست ؟ پاروی تان را آب برد؟ تورتان پاره شد؟ صیدتان دوباره به دریا برگشت ؟
غمت نباشد چون خدا با ماست!
هیچ وقت نگو از ماست که برماست
بگو خدا با ماست.

اگر قایقت شکست ، باشد !
 دلت نشکند! دلی نشکنی.

اگر پارویت را آب برد ، باشد ! آبرویت را آب نبرد! آبرویی نبری.

اگر صیدت از دستت رفت ، باشد ! امیدت از دست نرود! وامیدکسی را ناامید نکنی.

امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت ، دستانت را که داری !
 پس خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن! بیا شکر کنیم که اگر کفشی به پا نداریم، پا که داریم راه برویم و اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم دوباره به دست می آوریم.
دوباره می سازیم و دوباره به دست می آوریم.دوباره می خریم و دوباره می خندیم

دلم برای یک نفر تنگ است…

نه میدانم نامش چیست…

و نه میدانم چه می کند…

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…

رنگ موهایش را نمی دانم…

لبخندش را هم…

فقط میدانم که باید باشد و نیست…