سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

حکایت من

حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ... 
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ... 
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ... 
زخم داشت و ننالید... 
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ... 
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !!
 اینم منم

خدایاتاآغوشت چقدرمانده؟ خسته ام ...

سوتک


… نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد … نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت … ولی بسیار مشتاقم … که از خاک گلویم سوتکی سازد … گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش … تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد …. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد … تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را …