روزی مجنون از روی سجاده شخصی که در حال نماز بود عبور کرد مرد نمازش را
شکست و گفت:مردک من در حال رازو نیاز با خدای خویش بودم مجنون با لبخند
گفت:من عاشق دختری هستم و تورا ندیدم !!!...تو عاشق خدایی و مرا دیدی
خداوندا
برای همسایه که نان مرا ربود، نان
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی
برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش
و برای خویشتن خویش ، آگاهی و عشق می طلبم . . .
.