سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

سبزه

عکس , رمان , شعر ,....

نیلوفرانه

این روزها وقتی تو خیابان قدم میزنم و مردی را میبینم که با نگاهش بدترین معانی را برایم متداعی نمیکند و لبخند و واژگانش شعله ی خشمم را فروزان نمیکند ناخود آگاه بیش از هر چیزی خوشحال میشم

شاید واژه مرد به همان چند مردی که میتوانم به آنها اعتماد کنم خلاصه نمیشود

شاید هنوز کسانی هستند که خواهر و دختر در کلامشان پوششی بر افکار زشت شان نیست.................................

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند!

مهربان باش مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد. و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان « تو و خداوند» است نه میان تو و مردم

به نام تو که آرام بخش تمام آشفتگی هایی...


ساعت هاست از میان قاب پنجره ای غبار گرفته به آسمان سرد و خاموش این شهر مینگرم و در میان این لحظه های غریبانه زیستن به تو می اندیشم، به ثانیه هایی که در میان تمامی نگاه های سخت نامأنوس، نگاهی گرم، پناه آشفتگی هایم گشت و در میان آوازهای یاس، آوایی امید را برای ظلمات وهم انگیز قلبم به ارمغان آورد.

روزها از پی هم گذشت و تو هر روز از قاب خاطرم دور گشتی و در انتهای ذهن خسته از روزمرگی های بی کرانم در صندوقچه ی روزهای نیک  جاودان گشتی....

 امروز، چه بی تاب دلم غریبه ای آشنا را فریاد می کند....

در گوشه ای از خاطرم نامت روشنگر تمام ثانیه های ساکت این پنجره ی غبار گرفته است گویی یادت را چونان تحفه ای از بارگاه کبریاییت برای جانم به ارمغان فرستاده ای.

پرنده ی خیالم چه بی قرار از روزهای ملال انگیز بودن به آسمان ثانیه های نیک زیستن هجرت نموده است و قلبم چه بی تاب بلندایی را فریاد میکند، بلنداییی به عظمت حضورت، تا فریاد آورد :

ببخشای بر من  روزهای آشفته زیستن در فراموشی حضورت ...............

یادداشت

صادق هدایـت"
.
قایق تان  شکست ؟ پاروی تان را آب برد؟ تورتان پاره شد؟ صیدتان دوباره به دریا برگشت ؟
غمت نباشد چون خدا با ماست!
هیچ وقت نگو از ماست که برماست
بگو خدا با ماست.

اگر قایقت شکست ، باشد !
 دلت نشکند! دلی نشکنی.

اگر پارویت را آب برد ، باشد ! آبرویت را آب نبرد! آبرویی نبری.

اگر صیدت از دستت رفت ، باشد ! امیدت از دست نرود! وامیدکسی را ناامید نکنی.

امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت ، دستانت را که داری !
 پس خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن! بیا شکر کنیم که اگر کفشی به پا نداریم، پا که داریم راه برویم و اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم دوباره به دست می آوریم.
دوباره می سازیم و دوباره به دست می آوریم.دوباره می خریم و دوباره می خندیم

دلم برای یک نفر تنگ است…

نه میدانم نامش چیست…

و نه میدانم چه می کند…

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…

رنگ موهایش را نمی دانم…

لبخندش را هم…

فقط میدانم که باید باشد و نیست…