چشمانـم به دنبال حقیقت میگردند انگشتانـم ایمان و عقیده را احساس میکنند پاکیزگی را با دستانـم لمس میکنـم و همه چیز را زیـر بـاران اعتراف میکنـم و سپس در مقایل آینـه ایستادم آنرا شکستـم! چه شبیه شد آیـنه با من .
یه وقتایی میخوای از غم و غصه هات از بدی و تلخی دیگران به یک نفر پناه ببری
ولی تلخ تر میشه اگه هیچ محرمی واسه دردات پیدا نکنی و آغوشی واسه گریه کردن نداشته باشی یا حتی وقتی نخوای با غصه های خودت دیگری رو غمگین کنی سخته . . . اما باید با خودت و تنهایی هات بسازی . . .
مرا با فصل های تاریک مرا با راه های دور مرا با پریشانی واژه ها که از صراحت حرف ها می ترسند تنها مگذار . . بگذار بخوانم تو را که نامت امنیت چهار فصل زندگی است