ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پروانه
خانم و مش حسین در آشپزخانه حسابی مشغول بودند پروانه خانم کمی عصبانی
بهنظر می رسید کار می کرد و غر می زد. مش حسین هم صبورانه دستورات و را
اجرامی کرد و به غر زدن هایش گوش سپرده بود.فقط گاهی به عنوان تایید سزی
تکانمی داد شاید تسکینی برای درد پروانه خانم باشد لا آمدن یلدا به
آشپزخانه پروانه خانم از حرف افتاد اما چهره اش نشانگر درونش بود.
لیوانیکبار
مصرف که حالا خالی از شیر موز شده بود در دست های یلدا مچاله میشد وسر و
صدای گوش خراشی تولید میکرد که با ضربه ای از سوی فرناز به سکونرسید.آن سه
نفر بر سر میز شیشه ای گرد متعلق به یک بوفه ی آب میوه فروشیواقع در گوشه
ی دنجی از پارک کوچک نزدیک دانشکده شان بود نشسته بودند
ادامه مطلب ...
خلاصه داستان : زندگی دختر جوانی است بنام یلدا که بنا به خواست پدرخوانده خود به صورت شش ماه با پسر پدر خوانده اش(شهاب) ازدواج میکند تا بنا به دلایلی مانند دو تا همخونه در کنار هم زندگی کنند و درمقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بینشون تقسیم بشه. این دو زندگی خود را درکنار هم آغاز میکنند و در این داستان شخصیت شهاب خیلی مغرور و کم کم یلدا عاشق شهاب میشود....
ادامه مطلب ...