-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 12:54
-
جملاتی که قبل از مرگ باید شنید
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 12:46
مادرم نماز می خواند و من آواز ! . . عقایدمان چقدر فرق دارد ! او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را ! خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده ! خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است ! او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند ! من خدا را در آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای باران ،...
-
قرآن دستخط حضرت علی(ع)
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 12:27
قرآن دستخط حضرت علی(ع)
-
تلاوت «قرآن کریم» بهترین راه حل افسردگی است
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 12:18
سلام مطلب جالبیه.حتما بخونید. خبرگزاری فارس: یک محقق و صاحبنظر مسایل دینی گفت: تلاوت «قرآن کریم» بهترین راه حل دلشوره وافسردگی است. «عبدالکریم شمشیری» در نشست مشترکی با کارکنان خبرگزاری فارس در سالن اجتماعات این خبرگزاری درباره اعجاز قرآن کریم گفت: قرائت و عمل به «قرآن کریم»، انواع و اقسام بدبینی را در وجود انسان از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 12:51
افت تحصیلی پیدا کرده اید ؟ مشروط میشوید؟ هی زرتو زرت شکست عشقی میخورید ؟ ترشیده اید؟ . . . . . . . . به افق بپیوندید ما محوتان میکنیم!!! محوستان شریف !!! با مجوز رسمی از وزارت افق
-
آخرین نیلوفرانه ی وبلاگ سبزه
شنبه 29 تیرماه سال 1392 13:42
خدایامیدونم خیلی خوب میفهمی چقدرسخته کسی حرفت رانفهمه وتنهاباشی پس چرا؟
-
رمان عاشقانه و زیبای "همیشه یکی هست"5
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 11:16
خجالت میکشیدم . از سابقه ی درخشانم استفاده کرده بودم . همچین افتخارم نداشت . صدای هیراد و شنیدم : - به هر حال ممنون سرم و گرفتم بالا چشمام افتاد تو چشماش گفتم : - کاری نکردم . - چرا خیلی کار مهمی برام کردی . اگه کیفم و میزد باید کلی دوندگی میکردم تا همه ی مدارکم و دوباره بگیرم تازه همه ی پولامم سوخت میشد دستم به اونا...
-
حکایت من
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 14:23
حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ... دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ... حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ... زخم داشت و ننالید... گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ... حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست ! حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 19:52
خدایاتاآغوشت چقدرمانده؟ خسته ام ...
-
سوتک
جمعه 21 تیرماه سال 1392 11:57
… نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد … نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت … ولی بسیار مشتاقم … که از خاک گلویم سوتکی سازد … گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش … تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد …. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد … تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را …
-
راه
جمعه 21 تیرماه سال 1392 11:56
نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد. ...
-
رمان عاشقانه و زیبای "همیشه یکی هست"4
جمعه 21 تیرماه سال 1392 11:52
این رمان را به تازگی خوندم .خیلی از شخصیت سرمه خوشم اومده... در و باز کردم و سریع سوار شدم . آخیش چقدر راحت بود صندلیش . بیا انقدر حرف بارش کردی بازم اومد سوارت کرد ! حالا نه که اون بارم نکرد ! اصلا این به اون در ! یه آهنگ خارجی با صدای کم از ضب ش داشت پخش میشد بابا یکم وطنی گوش کن بفهمیم چی میگه حداقل ! همین که این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 تیرماه سال 1392 11:45
میدانم که دامان پاک تو جای دستان گناه آلود من نیست خواستم برای آمدنت هزار سال آه نذر کنم یادم آمد که تو خیلی وقت است که آمده ای و ما هنوز در کوچه پس کوچه های تردید هوس هایمان مانده ایم وهر روزجمعه تا غروب آفتاب را بدرقه میکنیم به امید آمدنت می دانم که همه انتظار آمدنت لقلقه ای بیش نبوده و پس هر دعای فرجی گناهی رنگارنگ...
-
نیلوفرانه
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 20:36
گاهی آنقدر بی صدا در خود میشکنی که دلت برای هق هق گریه هایت تنگ میشود.
-
رمان عاشقانه و زیبای "همیشه یکی هست" 3
شنبه 15 تیرماه سال 1392 17:49
انقدر مشتری رفت و اومد که حسابی سرم شلوغ شده بود حتی فرصت فکر کردنم نداشتم . به کل یادم رفته بود که قراره حسین بیاد باهام حرف بزنه ساعت 9 در مغازه رو قفل کردم میخواستم کرکره هارو بکشم پایین که یکی بهم کمک کرد برگشتم دیدم حسینه گفتم : - اِ سلام زحمت نکشین خودم راست و ریسش میکنم . لبخند محجوبانه ای زد و گفت : - خواهش...
-
نیلوفرانه
جمعه 14 تیرماه سال 1392 23:02
گاهی فقط میخواهی به حال بیندیشی و بی هیچ واهمه ای بخندی
-
رمان عاشقانه و زیبای "همیشه یکی هست" 2
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 16:46
ادامه داستان........... کلاهم و از سرم در آوردم و گوشه ای پرتش کردم . تکیه زدم به لحاف و تشکم که گوشه ی اتاق بود . نمیدونم چرا کلافه بودم . دوباره رفتم تو فکر کار . اینجوری نمیتونستم زندگی کنم . از طرف دیگم جلوی مهدی ناجور در اومده بودم راه برگشتیم نداشتم . کف دستام و محکم روی پیشونیم کوبوندم . چرا انقدر خرفت شدی بلبل...
-
نیلوفرانه
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 21:06
خدایا دقیقا بگو میخوای بازندگی ماچکار کنی شاید بتونم کمکت کنم
-
نیلوفرانه
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 11:04
همیشه فکر میکردم بدترین درد ،درد روحیه چون کم هستن ادمایی که درکت کنند بفهمندت اما درد جسمی را همه کم و بیش درک میکنند تازگی فهمیدم بدترین درد مال زمانیه که جسمت به خاطر رنج روح بیمار بشه و نتونی به کسی بگی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 10:53
گم می کنم راه زیر زمین خانه ای را که مربا ها،ترشی ها و صندوق جهیزیه ات را پنهان کردی در آن...! و کتاب های درسی که تمام برگ هایش را برای پیدا کردن عشقی نوجوانانه ورق زدم. گم شده ام میان هیاهو ی شهر و تو خانه ات را به قصه ها برده ای من راهم از آن طرف نمی گذرد،مادربزرگ!
-
رمان عاشقانه و زیبای "همیشه یکی هست"
شنبه 8 تیرماه سال 1392 17:49
نویسنده:مهرسا(mehrsa_m) منبع: نودوهشتیا خلاصه: بلبل دختری که روزگار سختی رو گذرونده . مشکلات و سختی ها از اون به جای یه دختر با احساساتی لطیف یه پسری ساخته که بتونه گلیم خودش و از آب بیرون بکشه . روزگار براش موقعیت هایی رو رقم میزنه که زندگیش و دست خوش تغییراتی میکنه و باعث میشه از حالت تدافعی و پسرونه ی خودش خارج بشه...
-
انسان بودن
شنبه 8 تیرماه سال 1392 17:44
“… فرزندم! تو میتوانی هرگونه “بودن” را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بیمعنی است، که این کلمات ویژه خداست و انسان، و دیگر هیچکس، هیچچیز. انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 تیرماه سال 1392 17:32
دلم تنگ شده بری پارسال این روزا ................ برای انتظار...........
-
انتظار
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 23:42
رفتم وب گردی،چشمم خوردبه یه جمله دنیا را آنقدر گند برداشته که شاید آن مرد هم ناامیدشده که نمی آید توجیه دردآوری بود برای انتظار نکشیدن.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 13:58
تموم شد هم اش ثبت شد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 خردادماه سال 1392 10:18
-
نیلوفرانه
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 18:42
یک ترم گذشت خدایا خوشحال نیستم تنها میگویم راضیم به انچه تو خواهی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 16:04
همه میگن شاد باش اسوده و امیدوار اما چطور میشه وقتی اطرافت مملوء از ادمهای ناامید و افسرده است شاد بود ؟
-
شادی با چشم های خیس....
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 15:33
می گویند : شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارند! و من یاد ِ مردی می افتم ، که با کمانچه اش ، گوشه ی خیابان شاد میزد... اما با چشمهای ِ خیس ... !!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 15:32
از خدا پرسید: اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای آرزو کردن چه سودی دارد؟؟ خداوند گفت: شاید در سرنوشت تو نوشته باشم هر چه آرزو کرد!!